Thursday, February 26, 2015

عشقبازی در اتوبوس راه مدرسه- قسمت یکم


عشقبازی در اتوبوس راه مدرسه- قسمت یکم
 
آنوقتها راه مدرسه ومخصوصا صف اتوبوس وخود اتوبوس از اصلیترین و دستیافتنی ترین مراکز مراودات رمانتیک بین دختروپسرهای دبیرستانی بشمار میامد (حداقل برای جوانهای هم طبقه ما). من هر روز صبح در چهارراه اناری، خیابان نواب اتوبوس خط ۲۱۷ را سوار میشدم که از میدان راه آهن ازطریق خیابان نواب بمیدان مجسمه (انقلاب فعلی) میرفت وآخر خط که که در خیابان جمشید آباد جنوبی حوالی  مجسمه بود پیاده میشدم از کوچه ای که پشت سینما سانترال بود وارد میدان میشدم و از آنجا هم از جلوی دانشگاه تهران و خیابان آناتول فرانس درشرق دانشگاه میرفتم بمدرسه مان که درحوالی میدان کاخ (فلسطین) بود، گاهی بادوستم سیاوش همراه بودیم.
با اینهمه امکانات سیاحت روزانه قاعدتا اگر پخمه نبودی باید دستت بجایی بند میشد!
درد سرندهم بعد ازچندی تلاش ودید زدن زیر چشمی وتعقیب ومراقبت بی وقفه موفق به برقراری مبادله علائم چشمی وغیرزبانی رمانتیک با دختره  میشدیم و پیش خودمان دیگر کاررا تمام شده میدانستیم. ازهمان غروب به بعد توی راه و شب توی تشک درذهنمان مجسم میکردیم که با چه ترفندی کاری کنیم که فردا واگر نشد درچند روزآینده توی اتوبوس بغل دست طرف بنشینیم ،جملات با مزه ای را که باید بعد ازسلام بدختره بگوییم تمرین میکردیم. حتی بعضیها جوکهایی را هم که باید درمراحل بعد از آشنایی اولیه درسینما یا یک گوشه خلوت برای دختره گفته شود را هم مینوشتند که ازیاد نرود.
منهم دیگر کار را تمام شده فرض کردم (لاقل من اینطور فکرمیکردم) بنظر میامد طرف هم چشمش منرا گرفته که پشت چشم نازک و ابروکج میکند وهراز گاه لبخندی دزدکی هم تحویلم میدهد.
بلاخره بعد آز چند هفته کمین وبا برنامه ریزی دقیق یکروز که اتوبوس خالی درهمان ایستگاه دور زده وتا ایستگاه بعدی بسیاری آز صندلی هایش خالی بود، او رفت روی نیمکت طولی ۴ نفره جلو اتوبوس نشست، منهم بیدرنگ روی صندلی دونفره مجاور و درست روبرویش نشستم.
با اینکه قبلا کلی حرف را برای همچین موقعیتهایی پیش خودم تمرین کرده بودم، اما وقتش که رسید ازدهانم فقط یک "سلام" خارج شد، از اشاره ابرویش خوب متوجه شدم که سلام را شنیده, اما تظاهر کردکه نشنیده. اولش اینکارش کمی بهم برخورد, اما زود فهمیدم که میباید آنرا بحساب عشوه ونازاولیه گذاشت. خودم را کمی بطرفش جلودادم ودوباره گفتم "سلام"، او خودش را کمی آنطرفترکشید,و درعوض شروع کرد خیلی جدی کتابی را که دستش بود ورق بزند, انگارنه انگار, فقط ابرویش یک حوری حرکت کرد که نتوانستم معنی اش را بفهمم.
من توی این فکر بودم که این دیگر یعنی چی, نکند قصد کنف کردن منرا دارد, که چشمتان روز بد نبیند یکباره دستی از پشت کتف کتم را محکم به عقب کشید و بلند داد زد "آقای راننده اگه شما این جوجه را نمیندازی پایین خودم زحمتشو بکشم".

دروغ چرا هنوزکه هنوز است هم وقتی توی اتوبوس وقطاروهواپیما بخواهم به خانمی سلام کنم با اینکه اول زیر چشمی صندلی عقبی را میپایم اما باز هم سرشانه هایم شروع بخارش میکند و انگار حس میکنم یکنفرازعقب سر, سرشانه کتم را میکشد.

No comments:

Post a Comment