Thursday, February 26, 2015

عشقبازی اتوبوس راه مدرسه قسمت 2



عشقبازی در راه مدرسه - قسمت - ٢

قبلا در باب کنف شدنم در یک فقره  عشقبازی در اتوبوس راه مدرسه برایتان گفتم
من خیلی شانس آوردم که در جریان این فقره کنفی هیچکدام از هم مدرسه ایها شاهد نبود تا فردایش برایم دست بگیرند وماجرا ماند تا ۳۰-۴۰ سال بعد آنرا بازبان خودم برایتان تعریف کنم. بیچاره سیامک جلیلزاده در ماجرایی شبیه من دچار بلایی شد که تا هفته ها بچه ها دستش میانداختند. اول اینرا بگویم که سیامک عضو تیم پینگ پنگ منطقه۲ آموزش و پرورش ،پسری خوش قیافه بود که سرو لباسش هم از میانگین بچه ها بهتر بود. سیامک تک پسر بود (یک خواهر هم داشت) . پدرش کامیوندار و راننده کامیون اغلب هم درمسافرت بود. شاید بجبران این کمبود از نظر پول توجیبی و لباس و وسایل چیزی از بچه ها کم نمیگذاشت.  باین خاطر سیامک از نظر پولی دستش ازاغلب هممدرسه ایها بازتربود،من بعد از دیپلم گرفتنم از او خبری ندارم, هرجا هست بسلامت باشد.
سیامک (مثل بسیاری دیگر از ماها) مدتها برای بچه ها پز میداد که با دختری رفیق شده که اسمش رویا است و چه توصیفها که ازخوشگلی دختره نمیکرد.هفته ای دوبار میامد وجوکی را میگفت که گویا دیروزغروب توی سالن انتظارسینما برای دختره تعریف کرده است.
اما بعدا فهمیدیم که اودرآنزمان هنوزدرمرحله رد وبدل علائم غیرصوتی با دختره بوده است. البته درآندوره “چسی آمدن” برای همدیگر بین بچه دبیرستانیها (حداقل سیکل دوم پسرانه) چیزغریبی نبود وبچه ها هم زیاد دراین موارد پا پیچ هم نمیشدند مگر درمواردی که فرد مدعی حرفهای قبلی خودش را فراموش میکرد و داستان سازیش خیلی آبکی واحمقانه میشد, ویا بدترازهمه اینکه بد شانسی میاورد و در رابطه با دختره کنف میشد,که آنوقت خوراک دوستانش میشد برای دست انداختن.

خلاصه ارتباط “مجازی” وعلائمی  سیامک بهمان روال ادامه پیدا میکند تا اینکه یک روز شانس میاورد که میتواند دراتوبوس درست بغل دست دختره بنشیند، بعد ازمدتی این دست واندست کردن آخرش سلامی میکند, دختره هم زیر چشمی جواب سلامش را میدهد. درهمین فاصله اتوبوس بعد از سواروپیاده کردن درایستگاه  تازه راه افتاده بوده که سیامک بخودش بیشتر جرات میدهد و ضمن زدن حرفی (مثلا بامزه) دستش را طرف دختره دراز میکند که کمی بیشتر احساس صمیمیت را برساند, ودختره تازه سرش را بطرف سیامک میگرداند که کمی تحویلش بگیرد. درهمین وقت صدای یک پیرزن که دریک ردیف عقبتر و روی یک صندلی در طرف مقابل نشسته بوده بهوا میرود:

پیرزنه که معلوم نیست چشم باباقوری شده و گوش کرش چه جوری از ان نقطه متوجه اینحرکت یا حرفها شده بوده, با لهجه غلیظ ترکی هوار میزند” آقای راننده نگه دا من پیاده بشم این اتوبوس "جنده خانه ست, الان تصادف میکنه". در پی خنده چند تا از مسافرها راننده ترمز دستی را میکشد ویکراست میاید سراغ سیامک بیچاره, پس گردنش را میگیرد و او را با لگد ازاتوبوس میاندازد پایین.
اگر آنروز اکبر خندان (که اتفاقا رفیق نزدیکش هم بود) ازبدشانسی سیامک عقب اتوبوس نظاره گراین ماجرا نبود شاید آب هم از آب تکان نمیخورد. سیامک هم نهایت اگرنه همانروز فردا یا پس فردایش میامد داستانی درردیف همان قبلیها تعریف میکرد وفرض میکرد هیچ اتفاقی نیفتاده ومنهم الان داستانی نداشتم برایتان بگویم.
اما امان, روزی که قرار باشد آدمی “بزبیاورد”, هیچ کارش نمیشود کرد, اکبر آنجا بوده و ماجرا را باکلی پیاز داغ و مخلفات اضافی توی شیپور کرد, هنوز سیامک بیچاره بمدرسه نرسیده نصف بچه ها ازکنف شدنش با خبر بودند. قبلا گفته ام آنوقتها (شاید بدلیل کمبود امکانات سرگرمی) دست انداختن همدیگر یکی از تفریحات رایج ما بود. دراینجور موارد رسم بود بچه ها با شیطنت و لودگی طوری با رفیقی که کنف شده بود برخورد میکردند که انگار یک خویش قوم نزدیک طرف مرده و حالا دارند از سردلسوزی بهش دلداری میدهند.
طفلکی سیامک هم کلا دل از دختره کند، و فقط گاهی برای اینکه جایی اش نسوزد میگفت "مرگ خودم دختره همچین مالی هم نبود که فکر کنی ها!", ولابد ماهم حرفش را قبول میکردیم !!

No comments:

Post a Comment